خاطره مبینای عزیزم
عمو هم مدام قربون صدقم میرفت و سعی در آروم کردنم داشت که موفق هم شد
یکم که آروم شدم عمو شروع کرد به معاینه کردن و بعد از معاینه گفت مبینام خیلی حالت بده گلو و گوشات عفونت کرده بدنتم ضعیف شده تبتم که بالاست فشارتم پایینه و شروع کرد به نوشتن اونقد نوشت من خودم تعجب کردم بعداز تموم شدن نسخه دفترچمو برداشت برد داد به یکی از رزیدنت های بیمارستان بعد از 5 مین داروها رسید از چیزی که دیده بودم کم مونده بود سکته بزنم سرم که من واقعا اذیت میشم وقتی قراره بزنمش چون رگم به سختی پیدا میشه و آمپولا که واقعا زیاد بودن و چندتا قرص داخل پلاستیک بود عموم به مامانم گفت که امشب من مبینارو میبرم خونه خودمون اینطوری خیالم راحت تره چون امکان داره تب کنه و...پیش خودم باشه بهتره مامانمم قبول کرد عموهم لپمو کشید و یه چشمک بهم زد 😍😍😍 بعدش عموم گفت مبینام بدو رو تخت دراز بکش بیام آمپولا بزنم گریم شروع شد دوباره عموم اومد بوسم کرد گفت ببین حالتو قربونت برم عفونت داره بدنت تب داری 2 تا دونه بیشتر نیست نترس 😙😙 بعد با دستمال اشکامو پاک کرد منم دیگه رفتم و خوابیدم مامانم اومد آمادم کرد و رفت چون جون و دل نداره نگاه کنه قربونت برم مامی 😍😙😙 عموم اومد و گفت مبینام تکون نخوریا سفتم نکن باشه عزیز؟یه سر تکون دادم و عمومم با بسم ا... پنبه کشیدو نیدل روفرو کردو گفت گلم یه نفس عمیق بکش تا کشیدم شروع کرد تزریق کردن یکم درد داشت و میسوزوند چون جنتامایسین بود یه آیییی گفتم که عمو گفت جانم عزیزدلم تموم شد تموم و کشید بیرون و جاشو ماساژ داد بعدی تب بر بود که چیزی نفهمیدم جاشو ماساژ داد و لباسمو مرتب کرد و پیشونیمو بوسید و گفت ببخشید قربونت برم اذیت شدی ولی به جاش خوب میشی عاشقتم من که عمو 😍😙😙 بعد از اون مامانم اومد پیشم و کلی قربون صدقه و... بعدشم که آژانس گرفت و رفت موندم من و عمو رو تخت نشسته بودم که عمو لب تابشو آورد داد به من رمزشم گفت برام بازی داشت چه بازیایی 😍😍😍 همرو بازی کردم بعد رفتم تو پوشه عکس های دانشجویی عمو 😆😆😆 جاتون خالی اونقد دکتر زیارت کردما ولی از همشون خوشگل و قد بلند و اندام 20 و خوشتیپ عمو کیوانم بود ساعت شده بود 4 و قرار بود ساعت 6 عمو شیفتش تموم بشه به عمو گفتم من میخوابم گفت باشه عمو جون بخواب قشنگ گرفتم خوابیدم وقتی چشامو باز کردم احساس کردم رو هوا معلقم 😅 دیدم عمو منو بغل کرده و داره تند تند پله هارو میره پایین یه لحظه دید من بیدار شدم گفت سلام موش خانم خوش خواب 😂😂😂 گفتم عمو منو بذار زمین زشته گفت هیچم زشت نیست 😎 خلاصه وقتی رسیدیم به ماشین عمو منو گذاشت پایین و سوار شدیم و پیش به سوی خونه مامان جون 😍😍😍 وقتی رسیدیم سریع دویدم به سمت مامان زهرا و محکم بغلش کردم اونم کلی خوشحال شد و بوسم کرد و کلی قربون صدقم رفت عمو ماشینو گذاشت تو پارکینگ و امد گفت یکیم نیست مارو اینطوری تحویل بگیره 😂😂😂 مامان جونمم نه گذاشت نه برداشت گفت تو زن بگیر زنت برات قربون صدقه بره 😂😂😂 اونقد خندیدیم که نگو خلاصه رفتیم تو خونه و عمو رفت لباساشو عوض کنه منم همینطور چون چند دست لباس خونه مامان جون دارم یه بولیز و شلوار خوشگل قرمز پوشیدم من بعد رفتم جلوی آینه موهامو خوشگل درست کردم یکم تب داشتم هنوز ولی خب کیه که اهمیت بده بعد شام من همش خوابم میومد چون کلی با عموم آتیش سوزوندیم 😆😆😆 خیلی کیف داد ولی بابایی جونم نبود چون رفته بود ماموریت منم چون خوابم میومد همونجا رو مبل خوابم برد وقتی بلند شدم دیدم منم همونجا رو مبل خوابم برد بیدار که شدم دیدم تو اتاق عمو هستم و رو تختش خوابیدم عمو هم پایین تخت رختخواب انداخته بود و خواب بودحالم بد شده بود دوباره به زور بلند شدم و رفتم عمو رو با ناله صدا کردم عمو عمو جون و تکونش دادم عمو بیدار شد چراغ خوابو زد و گفت جانم عمو چیزی شده چیزی میخوای ؟ که گفتم عمو حالم بده و سرم گیج رفت و خوابیدم رو زمین عمو هم عینکشو زد و رفت لامپ رو روشن کرد و امد لباسمو زد بالا و دستشو گذاشت رو شکمم و گفت تب داری عموجون تب داری بعدم رفت کیسه داروهامو آورد و از توش یه شیاف برداشت و گفت مبینام آماده شو یه شیاف برات بذارم تبت بیاد پایین اونقدرررر مخالفت کردم که عمو اومد و طی یک حرکت کاملا حرفه ای منو آماده کرد و شیافو گذاشت من که گفتم زمین دهن وا کنه برم توش تموم که شد عموم گفت آدم از عموش خجالت نمیکشه و بوسم کرد 😙😙😙 بغلم کرد و گذاشت رو تخت هر 5 دقیقه 1 بار عمو تبمو چک میکرد تبم کم کم اومد پایین و عمو گفت بیا پیش خودم بخواب اول خجالت کشیدم ولی بعدش رفتم و تا صبح تو بغلش خوابیدم
پ.ن ،خیلی ممنون که خوندین ببخشید طولانی شد و چشمای نازتون خسته شد لطفا نظر بذارید و در آخر دوستون دارم پایان