شایان
چند وقت پیش یه شعری خوندم چون مشابه این مساله رو دیده بودم گریه ام گرفت
البته بیشتر توی جوانان سی پی آر کردم
ولی خب اون ها هم سن و سالی نداشتن درسته گاها برگشتند و این خیلی خوبه
حس خوبی داره
ولی داوطلبان پزشکی، پزشک بودن بچه بازی نیست
نه تنها باید با سختی هاش کنار بیای بلکه با احساساتت هم باید کنار بیای
گاها وقتی جواب آزمایش بیمارت دستته و از استرس نمیتونی جواب بدی مشکل چیه
چرا که جونش در خطره
خیلی سخته
این رو پزشکان کامل درک میکنند
دست هایم بوی خون میداد
کودکی بیمار جون میداد
من تمام قدرتم این بود
لحظه ها بوی جنون میداد
من لباسم خالی از اعجاز
مرگ در راه و طنین انداز
مادری با قامتی پردرد
منتظر :و لب به راز و نیاز
آخرین تک ضربه ی ماساژ
خط صاف و سردی دستاش
کاش این هم فیلم و اکران بود
تا تموم میشد با یک تیتراژ
اشک تلخی توی چشمامه
کودکی مرده سر رامه
مادری پشت در بخشه
که جگرگوشش تو دستامه
قورت میدم بغض را صدبار
بچه ها “مرسی:ختم سی پی آر”
علت فوت هم توده ی مغزی
درج در پرونده ی بیمار
کاش میشد لحظه ای گم شم
قاطی هر روز مردم شم
کاش شغلم هم امان میداد
قطره ای از این تلاطم شم
کاش کلش مثل بازی بود
یا تمامش صحنه سازی بود
با یه شوک بیمار برمیگشت
ملتی هم شاد و راضی بود
من ولی اصلم:پر از دردم
من پزشکم:خسته ام :سردم!
کودکی مرده همین لحظه
“لیدها “را من جدا کردم…
کاش میشد داد زد کات
مرگ اما امده:هیهات
کاش میشد رفت ازین اکران
با تمام کادر و تشریفات
با هجوم اشک درگیرم
ساکتم سردم و دلگیرم
بچه ای جون داده و در خود
بارها مردم و میمیرم…
اون نفس ها بوی خون میداد
بچه ای بیمار جون میداد
مادرش پشت دره :ای کااااش
زندگی یک دم امون میداد