چت

سلام به همگی.   خوبید؟

امیدوارم ایام به کام باشه

خب به خاطر درخواست بعضی ها فقط اقدام به ساختن چت کردم

و اینکه مسائلی اگه براتون پیش‌اومد ما در قبالش مسئولیتی نداریم!

هر سه تا مدیرمون رو برکنار کردم

تینا

سوگل

فاطیما

اعتراضی هم وارد نیست!

از طرز مدیریت بعضی ها کاملا مشخص بود!

مدیران جدید جایگزین خواهند شد!

و اینکه اگر اقدام به چت گذاشتن کردم، به درخواست بعضی دوستان بود!

و اینکه جای داره از یکی واقعا معذرت خواهی بشه

حداقل من برای خودم وظیفه می‌دونم

بقیه به خودشون مربوطه

دکتر مهرزاد

به نوبه خودم ازتون معذرت می‌خوام بابت بی‌احترامی های اخیر

و در ادامه تأکید می‌کنم من هیچ گونه مسئولیتی در مورد چت ندارم!

لطفا بعضی ها هم نیان 

که وگرنه تو جمع خواهم گفت گم شید!!

البته بقیه پوزش

خب خوش باشید

گروه وبلاگ

به نام خداوند یگانه
سلام بر همه کاربران خاطرات آمپولی
گویا همه موافق بر داشتن گروه بودید
اینم گروه: https://t.me/joinchat/HBU6ekflyVgoDqsSXH0xUA
در ضمن کانال و گروه و وبلاگ هر سه عمومی هستند

کانال وبلاگ

سلام

خوبید؟!

عیدتون مبارک

روز پدر هم به همه پدران وبلاگ مبارک

گفتم بیام خبر جدیدم که از عنوانش مشخصه بگم و برم

------------------------------------------

نام کانال: خاطرات آمپولی

آدرس: @khateratampooli

آوردن افراد دیگه آزاده

 

چنانچه مایلید گروه هم ایجاد بشه موافقتتون رو اعلام کنید

خاطره ریحان عزیزم

سلام دوستان 😉
خوبید ؟ خوشید ؟ سلامتید ؟
ریحان هستم 😁 امسال نهمم انتخاب رشته دارم و خوب عاشق پزشکی و خدا بخواد قراره برم تجربی. ما تو خانوادمون پزشک زیاد داریم. از پدر و عمو ها و پسرعمو ها گرفته تا دخترخاله ام که پزشکه و یکی دیگه شون هم داروساز. اما خوشبختانه تا حالا لطف هیچکدومشون شامل حالم نشده😃😅بریم سراغ خاطره 😉 :
ما رفته بودیم مشهد . اون موقع هم مبتلایان یه ویروسی زیاد بود ... اونم تو مشهد که حالا مکه ای هاشونم زیاد بود ، خود عربا هم بودن 🤦🏼‍♀ نور علی نوری شده بود دیگه ... روز دومی بود که ما رفته بودیم مشهد . منم کلا از بدو ورود مون گیر داده بودم که یا می زارید من برم پارک آبی یا کلا می شینم تو هتل با گوشیم بازی می کنم 😅 من و مامانم و دوست مامانم و دخترش با هم رفته بودیم ... مرد باهامون نبود . مامانمم حریف من نمی شد . از اونطرف هم فرنوش ( دختر دوست مامانم ) حرف گوش کن بازی اش گل کرده بود طرف مامانمو می گرفت ... خلاصه ما روز اول همه خسته و خورد رسیدیم هتل و مامانم و دوستش یه راست رفتن حرم . منم گفتم بازار خودشیرینی داغه منم پاشم برم ... باهاشون رفتم و بماند که چقدر شلوغ بود ... موقع برگشت ، تو راه من حالت تهوع شدید داشتم ، جوریم هستم که اگر خودم نگم نه کسی می فهمه نه چهره ام نشون می ده مریض شدم . هتل نزدیک بود زود رسیدیم منم از فرصت استفاده کردم قبل از این که مامانم بیاد تو اتاق کلید و گرفتم رفتم گلاب به روتون هر چی تو قطار خورده بودم بالا آوردم 🙊🙈

مامانم اومد بالا دید من رو تختم تعجب کرد 😂 چون کلا سابقه نداره من به جز شبا رو تخت بخوابم 😂🤦🏼‍♀ برگشت گفت ریحان چی شده ؟ تو که انقدر زود خسته نمی شدی و عادتت بود و ... منم بهانه آوردم که بابا مادر من بیخیال خسته ام ، سردرد دارم . مامان منم خیلی مشکوک نگام کرد بعد اومد گرفت خوابید . منم حالم بد بود با فرنوش هماهنگ کردم مامان اونم اومد اتاق ما من رفتم پیش اون ( فرنوش دو سال از من بزرگتره ولی کلا خیلی مثبته جوری که بعضی وقتا دلم می خواد سرشو بکوبونم دیوار 🤦🏼‍♀😅 البته بعضی وقتا هم انقدر شیطنت می کنه بازم آدم دلش می خواد سرشو بکوبه دیوار 🤦🏼‍♀😂 ) اتاق اونا طبقه پایین بود ... منم رفتم اونجا و تازه دردسر اصلی شروع شد 😖 اسهال و استفراغ شدید گرفته بودم ... فرنوش هم نمی دونست باید چکار کنه هی می خواست زنگ بزنه به مامان اینا منم هی با خنده منصرفش می کردم و می گفتم میام با شال دست و پات و می بندم ها 😂 اونم می خندید بیخیال می شد دوباره دو دیقه بعد باید می رفتم گوشیشو ازش می گرفتم 😂 که اخرش سیم کارتا رو دراوردم گذاشتم تو جعبه دفترچه خاطراتم قفلش کردم که نتونه زنگ بزنه 😂 ( قرار شده بود من و فرنوش اتاق مون کلا از مامانا جدا شه برا همون چمدون و وسایلامم برده بودم . هوا تاریک نشده بود که مامانا برگشتن گفتن دارن می رن بازار ... فرنوش طبق معمول گفت من نمیام درس دارم ( اون لحظه می خواستم خفه اش کنم 🤦🏼‍♀

هنوز سال تحصیلی شروع نشده بود نشسته بود درس می خوند 😫 ) منم گفتم من نمیام حوصله ندارم که بازم مامانم تعجب کرد و گفت ریحانه مشکوک می زنی 😒 منم گفتم نه مشکوک نمی زنم این لیست و بگیر برام بخر بیار 😂 خلاصه هر جوری شده بود مامان اینا رفتن ... منم یکم بهتر شده بودم ... فرنوش برگشت گفت ریحانه فردا می ریم پارک آبی ها 😍 منم ذوق زده شده بودم تمام مایو و اینامو چیده بودم 😂 فرنوش هی ادا پسرا رو در می اورد می گفت جووون چه لعبتی بشی تو این لباست 😂 منم می خندیدم و خلاصه کلا درد و مرض فراموشم شده بود . فرداش رفتیم پارک آبی مامان اینا واسه یه سانس بلیط گرفته بودن ، من و فرنوش برای سه سانس که البته باز داشت مثبت بازی در می اورد نمی خواست بیاد منم عصبی شدم گفتم مامان که نیست ، خاله هم نیست ، من بدبخت اونجا دوباره حالم بد بشه چه خاکی تو سرم کنم ؟ که راضی شد و اومد باهام 😂 رفتیم پارک آبی ... نرسیده من رفتم تو چهار متری ، الحمدالله فرنوش بازم افتاده بود رو دور شیطنت مسخره بازی درمی اورد . یهو من حالم وسط قسمت عمیق بد شد بزور خودمو رسوندم به دستشویی و هر چی خورده بودم بالا آوردم . که مامانم دید و با نگرانی منو برد پیش خانمی که نمی دونم چکاره بود دقیقا ... پزشک بود کی بود 🤔 دیگه به بزرگی خودتون ببخشید در همین حد یادمه 😂 اونم گفت یه لیوان شیر داغ بگیر براش شاید مسموم شده ... منم خوردم اونو با بدبختی 🤢 واای اصن نمی دونین اون شیر داغه چه کوفتی بود اون وسط که 😖🤢😷 البته یکم اروم تر شدم ها 😶 هیچی دیگه مادر گرام نذاشت من بمونم فرنوش هم اومد و پارک آبی کوفت مون شد ... یه آژانس گرفتی رفتیم هتل دوباره جلو در هتل من حالم بد شد ولی چون معده ام خالی بود چیزی بالا نمی اوردم که راننده آژانسه سریع رسوندمون درمانگاه ... حالا درمانگاه هم شلووووغ . همه هم به یه دردی گرفتار بودن 😂 نوبت ما شد رفتیم تو دکتر بدون این که معاینه کنه تا شنید حالت تهوع دارم کلی نسخه نوشت و برگشت گفت چرا انقدر ضعیفی تو ؟ دوتا تقویت دیگه هم اضافه کرد 😐 حالا من

اون وسط هم حاضر بودم آمپول بزنم هم نبودم 😐 که فرنوش من و برد تو دستشویی مطب گفت این تویی ریحان ؟😶 منم با بی حالی نگاه کردم . شکه شدم بلند گفتم یا علی این کیه ؟😱😰 ( پوست من سفیده کلا ، رنگمم پریده بود جوری که رنگم با گچ دیوار یکسان بود 😐 هیچی دیگه اومدم دیدم مامانم داره گریه می کنه 🤦🏼‍♀ حالا من با اون حال خراب مامانمو دلداری می دادم 😐😂 دیگه شمشیر رو از رو بستن و منم رفتم سمت تزریقات 😰 باید تنها می رفتم چون مامانم که حالش بد بود ، از فرنوش خجالت می کشیدم ، دوست مامانم هم داشت مامانمو دلداری می داد 😫 هیچی دیگه رفتم تو قتلگاه و پرستاره هم عصبانی و خسته 😡 چشمامو دید گفت تکون بخوری ، جیغ و داد کنی هرچی شد پای خودته 😑 منم خوابیدم . حالا موقع آمپول زدن هم صدام درنمیادا 😐 نمی دونم این چشمای من چرا اینجورین هر وقت رفتم آمپول بزنم طرف همینو بهم گفته 😐 پرستاره اومد گفت خودتو شل کن . این زد . واااای حالا منم هی تو دلم فحشش می دادم 😤 بابا سه نقطه به ماکت که آمپول نمی زنی زیر دستت آدمه . طرف حرفی نمی زنه تو نباید که بدتر بزنی 😫 منم دیگه آخرش انقدر دردش زیاد شد از دستم در رفت بلند گفتم آآآی کثافت😂😂😂😂 خود پرستاره خنده اش گرفته بود گفت این آخری چی بود دیگه ؟😂 تا الان چند تا فحش بهم دادی ؟😂 منم گفتم همه رو که زدی بهت می گم 😂 اونم انقدر خندید نتونست بعدی رو بزنه 😂 هی می رفت میومد برام بزنه دوباره منو می دید خنده اش می گرفت 😂 آخرش گفت من کار دارم باید برم می دم دوستم برات بزنه 😂 منم همچنان خوابیده بودم و اومد دومی رو زد 😵


واااای خدایا این دیگه کی بود ؟😵 این چرا اینجوریه ؟ این آمپوله چیه ؟ دیگه داشت پام قطع می شد 😖 سرمم تو بالش بود ... یکی هم نیست بگه بابا لااقل بالشتاتونو یکم نرم تر بگیرید اون بیمار بدبخت می خواد تو بالشت گریه کنه بتونه😂 که دیگه دراورد و گفت برگرد سرم ات رو هم بزنم 😱 منم بار اولم بود 😐 البته سه سالم بود عمل کرده بودم زده بودم ولی خب چیزی از دردش یادم نبود برای همین می ترسیدم 😶 که فرنوش اومد پیشم و مامانم هم اومد 😍 خانمه هم گفت خانم ملاقات نیومدید که می خواد یه سرم بزنه انقدر لوسش می کنید 🔫😐 فرنوش هم موند پیشم و مامانم و دوستش بیرون موندن ... این خانمه هم هی می خواست رگ منو پیدا کنه هی نمی تونست 😐 حالا همیشه رگ دستای من معلومه ها 😐 از شانس گندم نیست شد . که گفت مشتت رو باز و بسته کن یکم . یه ربع هی سوراخ کرد دست منو بتونه پیدا کنه اخرش هم نکرد 😑 خوب بابا بلد نیستی برو لا اقل رو یکی ازمایش کن تحمل دردش بالا باشه نه من بدبخت که موقع درد کشیدن هم لال می شم 😑 اخرش بیخیال شد گفت پنج دقیقه دیگه دوباره میام اگه بازم رگش پیدا نشد باید به پاش بزنم 😫 منم استرس گرفته بودم دستام یخ زده بود حالم بد ترشده بود 😟 فرنوشم این وسط هی مسخره بازی درمیاورد که من یادم بره . هی می گفت دیدی چی شد ؟ نشد تو استخر لعبت مونو دید بزنیم ها ، عیب نداره عشقم شب تنهاییم دیگه 😂 ابرو می نداخت بالا می گفت چه شودددد که منم خنده ام بند نمیومد 😂 خانما تعجب کرده بودن این فرنوشم تمومش نمی کرد هی تو گوش من ادامه می داد 😂 آخرش یه حرفی زدم من محکم با بالشت رو تخت زدم تو سرش خانمه اومد دعوامون کرد 😶 فرنوشم می خندید می گفت خاک بر سر خجالتی ات کنن واسه من دم از عقاید می زنه ، برا همینه یه دوست پسرم نداری دیگه 🔫😂 حالا من مونده بودم این چه مرگش شده ؟ سرش به کجا خورده که انقدر شیطنت می کنه ؟😂 اونم می گفت صبح تو مایو دیدمت شیطون شدم 😑😂 آخرش هم خانمه اومد گفت چیه هی می خندین شما دو تا ؟ فرنوشم کم نیاورد گفت خدایی این تو مایو شیرین نمی شه ؟ منم با سرم تو دست پرستاره زدم تو سرش . همه هم داشتن به این می خندیدن 😐 حالا من اون وسط هی حرص می خوردم که دیدم بعله پرستاره با فرنوش هماهنگ کرده منو بخندونه من استرسم بره ، الان هم سرم رو وصل کرده و با خیال راحت داره نگام می کنه 😐😂 سرمم هم یه یک