معرفی سایت یک رمان

سلام به همگی عزیزان

ضمن تبریک عید سعید قربان خدمت همگی یک سایتی رو می‌خواستم معرفی کنم

امیدوارم اونقدری برای عزیزان ارزش داشته باشم که سری به اینجا بزنید

خودم به شخصه ازش تعریف میکنم

و نویسنده اونجا هستم

من تا به حال به طور رسمی این چنین از سایتی تعریف نکرده بودم پس به نظرم احترام بگذارید

البته اگر اهل رمان هستید

Www.1roman.ir

پیج رسمی اینستاگرام ما

به نام خدا

مدت زمان زیادی هست که برای وبلاگ ، پیجی دست و پا کردیم

و چند باری هم از طریق چت اطلاع رسانی نمودیم.

ولی گویا افرادی هستند که از پیج خبر ندارند!

Khateratampooli@

 

CHAT

سلام

امیدوارم حالتون خوب باشه

عزیزان اگر چت رو بستم دلیل داشتم

لطفا جویای دلیلم نشید چرا که با اندکی فکر کردن میتونید بهش پی ببرید

لطفا در چارچوب احترام این وب چت کنید

و اینکه لطفا فکر از هم پاشیدن این وب رو از سرتون بیرون کنید

چون مطمئننا عملی نیست(مخاطب خاص)

FARANAK

Faranak

سلام عزیزان

ببخشید بابت نبودنم

در واقع تصادف کرده بودم 

ببخشید اگه نگران بودید

یکی از پاهام کاملا تو گچه😔

التماس دعا

 

پ.ن: دکتر شایان نرفتن خواهند اومد به دلایلی رفتن به مناطق محروم ازشون میپرسم کی میان اطلاع میدم😊

خاطره مبینای عزیزم

سلام من مبینام 15 سالمه و تک فرزندم تو فامیل کلی دکتر داریم من فقط یه عمو دارم که جونم به جونش وابستس عمه هم ندارم عموی من که اسمش کیوان هستش دکتره و 28 سالشه و مجرده و خیییییییییییییییییییییییییلی منو دویت داره و همون طور که گفتم جونش به جونم وابستس خب بریم سر خاطره، تابستون پارسال بود که من با دوستام رفتم استخر وقتی از استخر برگشتم خونه موهام رو خشک نکردم و احساس گرما کردم و رفتم کولر اتاقم رو روشن کردم و همونطوری زیر کولر خوابیدم وقتی از خواب پاشدم سرم به شدت درد می کرد و احساس میکردم بدنم سنگین شده و نمیتونم پاشم تبم داشتم و خیلی بد بود ساعت 2ونیم بود که دیگه طاقت نیاوردمو رفتم زنگ زدم به عمو کیوانم ،بعد از دو بوق جواب داد -سلام عزیز دل عمو خوبی قربونت برم من ؟ -سلام عمو جونم من مریض شدم سرم خیلی درد میکنه و تبم دارم 😢😢😢همه ی این حرفارو با گریه میگفتم - الهی قربونت بره عمو گریه نکن فدات بشم من گریه نکن پاشو با مامانت بیا مطب من اینجا منتظرتونم باشه ؟ - باشه عمو حدافظ😢😢😢 -گریم بند نمیومد بامامانم حاضر شدیم رفتیم پیش عمو تا وارد اتاق شدم سریع خودمو انداختم تو بغل عمو و گریمو از سر گرفتم ،

عمو هم مدام قربون صدقم میرفت و سعی در آروم کردنم داشت که موفق هم شد 
یکم که آروم شدم عمو شروع کرد به معاینه کردن و بعد از معاینه گفت مبینام خیلی حالت بده گلو و گوشات عفونت کرده بدنتم ضعیف شده تبتم که بالاست فشارتم پایینه و شروع کرد به نوشتن اونقد نوشت من خودم تعجب کردم بعداز تموم شدن نسخه دفترچمو برداشت برد داد به یکی از رزیدنت های بیمارستان 
بعد از 5 مین داروها رسید از چیزی که دیده بودم کم مونده بود سکته بزنم سرم که من واقعا اذیت میشم وقتی قراره بزنمش چون رگم به سختی پیدا میشه و آمپولا که واقعا زیاد بودن و چندتا قرص داخل پلاستیک بود عموم به مامانم گفت که امشب من مبینارو میبرم خونه خودمون اینطوری خیالم راحت تره چون امکان داره تب کنه و...پیش خودم باشه بهتره مامانمم قبول کرد عموهم لپمو کشید و یه چشمک بهم زد 😍😍😍 بعدش عموم گفت مبینام بدو رو تخت دراز بکش بیام آمپولا بزنم گریم شروع شد دوباره عموم اومد بوسم کرد گفت ببین حالتو قربونت برم عفونت داره بدنت تب داری 2 تا دونه بیشتر نیست نترس 😙😙 بعد با دستمال اشکامو پاک کرد منم دیگه رفتم و خوابیدم مامانم اومد آمادم کرد و رفت چون جون و دل نداره نگاه کنه قربونت برم مامی 😍😙😙 عموم اومد و گفت مبینام تکون نخوریا سفتم نکن باشه عزیز؟یه سر تکون دادم و عمومم با بسم ا... پنبه کشیدو نیدل روفرو کردو گفت گلم یه نفس عمیق بکش تا کشیدم شروع کرد تزریق کردن یکم درد داشت و میسوزوند چون جنتامایسین بود یه آیییی گفتم که عمو گفت جانم عزیزدلم تموم شد تموم و کشید بیرون و جاشو ماساژ داد بعدی تب بر بود که چیزی نفهمیدم جاشو ماساژ داد و لباسمو مرتب کرد و پیشونیمو بوسید و گفت ببخشید قربونت برم اذیت شدی ولی به جاش خوب میشی عاشقتم من که عمو 😍😙😙 بعد از اون مامانم اومد پیشم و کلی قربون صدقه و... بعدشم که آژانس گرفت و رفت موندم من و عمو رو تخت نشسته بودم که عمو لب تابشو آورد داد به من رمزشم گفت برام بازی داشت چه بازیایی 😍😍😍 همرو بازی کردم بعد رفتم تو پوشه عکس های دانشجویی عمو 😆😆😆 جاتون خالی اونقد دکتر زیارت کردما ولی از همشون خوشگل و قد بلند و اندام 20 و خوشتیپ عمو کیوانم بود ساعت شده بود 4 و قرار بود ساعت 6 عمو شیفتش تموم بشه به عمو گفتم من میخوابم گفت باشه عمو جون بخواب قشنگ گرفتم خوابیدم وقتی چشامو باز کردم احساس کردم رو هوا معلقم 😅 دیدم عمو منو بغل کرده و داره تند تند پله هارو میره پایین یه لحظه دید من بیدار شدم گفت سلام موش خانم خوش خواب 😂😂😂 گفتم عمو منو بذار زمین زشته گفت هیچم زشت نیست 😎 خلاصه وقتی رسیدیم به ماشین عمو منو گذاشت پایین و سوار شدیم و پیش به سوی خونه مامان جون 😍😍😍 وقتی رسیدیم سریع دویدم به سمت مامان زهرا و محکم بغلش کردم اونم کلی خوشحال شد و بوسم کرد و کلی قربون صدقم رفت عمو ماشینو گذاشت تو پارکینگ و امد گفت یکیم نیست مارو اینطوری تحویل بگیره 😂😂😂 مامان جونمم نه گذاشت نه برداشت گفت تو زن بگیر زنت برات قربون صدقه بره 😂😂😂 اونقد خندیدیم که نگو خلاصه رفتیم تو خونه و عمو رفت لباساشو عوض کنه منم همینطور چون چند دست لباس خونه مامان جون دارم یه بولیز و شلوار خوشگل قرمز پوشیدم من بعد رفتم جلوی آینه موهامو خوشگل درست کردم یکم تب داشتم هنوز ولی خب کیه که اهمیت بده بعد شام من همش خوابم میومد چون کلی با عموم آتیش سوزوندیم 😆😆😆 خیلی کیف داد ولی بابایی جونم نبود چون رفته بود ماموریت منم چون خوابم میومد همونجا رو مبل خوابم برد وقتی بلند شدم دیدم منم همونجا رو مبل خوابم برد بیدار که شدم دیدم تو اتاق عمو هستم و رو تختش خوابیدم عمو هم پایین تخت رختخواب انداخته بود و خواب بودحالم بد شده بود دوباره به زور بلند شدم و رفتم عمو رو با ناله صدا کردم عمو عمو جون و تکونش دادم عمو بیدار شد چراغ خوابو زد و گفت جانم عمو چیزی شده چیزی میخوای ؟ که گفتم عمو حالم بده و سرم گیج رفت و خوابیدم رو زمین عمو هم عینکشو زد و رفت لامپ رو روشن کرد و امد لباسمو زد بالا و دستشو گذاشت رو شکمم و گفت تب داری عموجون تب داری بعدم رفت کیسه داروهامو آورد و از توش یه شیاف برداشت و گفت مبینام آماده شو یه شیاف برات بذارم تبت بیاد پایین اونقدرررر مخالفت کردم که عمو اومد و طی یک حرکت کاملا حرفه ای منو آماده کرد و شیافو گذاشت من که گفتم زمین دهن وا کنه برم توش تموم که شد عموم گفت آدم از عموش خجالت نمیکشه و بوسم کرد 😙😙😙 بغلم کرد و گذاشت رو تخت هر 5 دقیقه 1 بار عمو تبمو چک میکرد تبم کم کم اومد پایین و عمو گفت بیا پیش خودم بخواب اول خجالت کشیدم ولی بعدش رفتم و تا صبح تو بغلش خوابیدم 

پ.ن ،خیلی ممنون که خوندین ببخشید طولانی شد و چشمای نازتون خسته شد لطفا نظر بذارید و در آخر دوستون دارم پایان 

به موقع آنتی بیوتیک را مصرف کنید تا دچار عوارض ناشی از آن نشید

ممکن است خیلی ها در پی یافتن پاسخ این سوال باشید که به چه دلیل داروهای آنتی بیوتیک را باید حتما سر موقع خاصی خورد ؟  گفته پزشکان را در این باره بخوانید .هر آنتی بیوتیکی مخصوص یک عفونت خاص می باشد خودسرانه برای هر عفونت  آنتی بیوتیک نخورید

 

پزشكان معمولا هنگام تجويز آنتي‌بيوتيك‌ها توصيه مي‌كنند آنها را هر 6 ساعت، 8 ساعت، 12ساعت يا هر 24ساعت مصرف كنيم و شايد براي شما اين سوال پيش‌آمده كه مثلا چرا هر 6 ساعت يا 8 ساعت؟ از طرفي خيلي از ما نمي‌دانيم اين داروها را بايد با غذا بخوريم يا وقتي معده‌مان خالي است…

اثر آن بيشتر است؟ خيلي از پدر و مادرها هم وقتي پزشك براي كودك خردسالشان آنتي‌بيوتيك تجويز مي‌كند، نگران مي‌شوند كه مبادا بدن فرزندشان به آنتي‌بيوتيك‌ها مقاوم شود و بعدها دچار مشكل شوند، بنابراين سر دو راهي مصرف يا مصرف نكردن دارو مي‌مانند.

آنتي‌بيوتيک‌ها را هم مانند ساير داروها اگر بتوان از راه خوراکي مصرف کرد، بايد براي اثرگذاري به حداقل مقدار در خون يا بافت هدف برسد پس فواصل زماني مصرف آن بايد به دقت تعيين شود بنابراين مثلا پزشك به جاي اينكه به بيمار بگوييد 2 بار در روز دارو مصرف كنيد، مي‌گويد هر 12 ساعت يک بار، به جاي 3 بار در روز، هر 8 ساعت يک بار يا بجاي 4 بار در روز، هر 6 ساعت يك بار. اگر اين فواصل زماني کم و زياد شوند، بر غلظت دارو در خون و در نتيجه اثربخشي دارو تاثير مي‌گذارند و روند درمان كند مي‌شود.
آنتي‌بيوتيك را با چه بخوريم؟

وجود غذا در معده و نوع غذاي مصرفي مي‌تواند بر جذب و سرعت جذب آنتي‌بيوتيک‌ها اثر بگذارد؛ بعضي از آنتي‌بيوتيک‌ها را بايد با معده خالي و بعضي‌ها را با غذا مصرف کرد. علاوه بر اين، مثل بقيه داروها حتما بايد با توجه به نوع آنتي‌بيوتيک موضوع تداخل دارويي آن را با ساير داروهاي مصرفي و غذا در نظر گرفت و در اين‌باره با پزشک و به‌خصوص داروساز (داروپزشک) مشورت کرد.

بچه‌ها آنتي‌بيوتيك نخورند؟

يکي از مهم‌ترين مشکلاتي که سلامت بشر را تهديد مي‌کند، مساله مقاومت ميکروبي است که علت اصلي آن استفاده نابجا، نادرست، ناکافي و ناقص از آنتي‌بيوتيک‌هاست به نحوي که آخرين اطلاعات منتشرشده به‌وسيله سازمان بهداشت جهاني در سال 2013 درباره مقاومت ميکروبي بسيار تکان‌دهنده است. همچنين بر اساس گزارش اخير مراکز کنترل و پيشگيري از بيماري‌ها در آمريکا، عفونت‌هاي مقاوم به آنتي‌بيوتيک‌ها سالانه باعث ابتلاي 2 ميليون نفر و 23 هزار مرگ مي‌شود. علاوه بر اين، اين موضوع بيشتر از 20 ميليارد دلار هزينه مثلا بر بودجه آمريکا تحميل کرده است. اين مساله در کودکان هم جدي‌تر مطرح مي‌شود. مطالعه‌اي که اخيرا در دانشکده پزشکي دانشگاه واشنگتن در آمريکا روي کودکان آمريکايي انجام شد، نشان داد ميکروب‌هاي بي‌ضرر و همزيست موجود در روده اين کودکان حاوي ژن‌هاي متعدد مقاومت به آنتي‌بيوتيک‌ها هستند.

وقتي ما آنتي‌بيوتيک را بي‌دليل و بي‌رويه و نابجا مصرف مي‌کنيم، اين ميکروب‌ها بيشتر تكثير مي‌شوند و احتمال اين خطر که در كنار ساير ميکروب‌هاي بيماري‌زا به تبادل ژن مقاومت به آنتي‌بيوتيک‌ها بپردازند، بيشتر مي‌شود و بدين ترتيب با يک جمعيت ميکروبي بيماري‌زاي مقاوم به آنتي‌بيوتيک نوظهور روبرو مي‌شويم بنابراين بايد به شدت حواسمان به مصرف نابجا و ناکافي و غلط آنتي‌بيوتيک‌ها، به‌خصوص در کودکان باشد.

چرا آنتي‌بيوتيك ساعت مصرف دارد؟

پاسخ به اين سوال به دانستن چند مفهوم پايه‌اي در علم داروشناسي‌ نياز دارد. يک شاخه مهم در علم داروشناسي، مطالعه سرنوشت داروها در بدن است يعني اينكه پس از مصرف دارو چه اتفاقي براي آن در بدن مي‌افتد. دارو براي اينکه اثر کند، بايد به مکان موردنظر در بدن که دچار اختلال يا بيماري است برسد. مثلا وقتي دارو مي‌خوريم، بايد از دستگاه گوارش جذب، وارد جريان خون شود و با خون به عضو موردنظر برسد. بعضي از داروها کم، بعضي‌ متوسط و برخي هم خيلي خوب از دستگاه گوارش؛ جذب خون مي‌شوند و سرعت جذب آنها با هم متفاوت است چون عواملي مانند جريان خون دستگاه گوارش و غذاي مصرفي بر ميزان و سرعت جذب تاثير مي‌گذارد. وقتي دارو وارد جريان خون مي‌شود، ابتدا غلظتش بالاست ولي به‌تدريج به‌دليل تجزيه در کبد يا ساير اعضا و برخي عوامل ديگر غلظتش کم و از راه کليه يا از راه‌هاي ديگر از بدن دفع مي‌شود. يعني غلظت دارو پس از مدتي در خون کم خواهدشد و به حدي مي‌رسد که تاثيرش ديگر قابل ملاحظه نيست پس بايد دوباره آن را مصرف کرد. اين در واقع علت تعيين فاصله زماني بين مصرف است که براي داروهاي مختلف تفاوت دارد؛ مثلا يک دارو را در روز بايد يک نوبت، ديگري را در دو نوبت يا داروي ديگري را 4 نوبت در شبانه‌روز مصرف کرد.

 

 

منبع: های داکتر

خاطره فاطمه عزیز

سلام فاطمه هستم سیزده ساله ا ز تهران تو خانوادمون هیچ کس پزشک نیست و مادرم پرستار هستن و داداشم 18 سالشه و کنکوریه خب پر حرفی کردم بریم سراغ خاطره من مریضم یعنی مریضی تب با تشنج دارم و دکترم از مایش نوشته بود و امروز رفتم ازمایش دادم و اونجا یه پسر هجده ساله به اسم امین بود که می خواست آزمایش بده بعد مامانش می گفت بیا تو درد نداره می گفت نه حالا بگذریم یه دفعه مامانش زد تو در گوشش و باعث شد امین فرار کنه که کرد اوردن و از ش خون گرفتن که چقدر هم جیغ و داد زد اما ماجرای خودم رفتم تو اتاق نشستم زنه بدون مقدمه کش و بست و دوباره بدون مقدمه سوزن رو زد و باعث شد و صدام در نیاد (من از آزمایش خون نمی ترسم اما از امپول به شدت ) ازمایش رو گرفت از من پرسید دردت گرفت ببخشید گفتم خواهش می کنم این خاطره من بود 
پ ن ببخشید بد بود و بی مزه 
پ ن کامنت بادتون نره
پ ن موفق باشید

 

 

 

 

 

سخنی با شما عزیزان

سلام بر همگی

ایام امتحانات و سر همه از دم شلوغ 

البته بعضی هارو فاکتور بگیریم که درسشون تموم شده

عزیزان ممنون به خاطر اینکه خاطره فرستادین

نهایت نهایت تشکر رو دارم 

ولی به این دو نکته هم لطفا توجه کنید:

1. هر پارت شماره داشته باشه

2. ناقص نفرستید

لطفا خاطراتی رو که فرستادید پارت هاش رو مشخص و مال اون هایی هم که ناقص هست، کامل کنند.

ممنون از توجهتون

 

 

پی نوشت: با مطالب پزشکی موافق هستید؟

پی نوشت: از دیدن و شناخت شما دکتر شایان عزیز واقعا خوشحال شدم و اینکه

ممنون قبول کردید مشاوره پزشکی رو به عهده بگیرید.

پی نوشت: آقا شایان جزو مدیران شدند؛ پست مشاوره پزشکی هم زده می‌شه

زمان رو هم خود دکتر مشخص می‌کنند.

 

 

علت سکسکه چیست؟

بیماريهاي عصبي و رواني مي تواند شروع کننده سکسکه باشد

 

مکانيسم سکسکه به خوبي درک نشده است. سکسکه هاي کوتاه مدت ياshort  معولا به دنبال اتساع معده ايجاد مي شود و به صورت خود به خودي و يا با استفاده از درمان هاي محلي بهبود مي يابد و نياز به توجه پزشکي ندارند.


يکسري عوامل فيزيولوژيک مي تواند ايجاد کننده سکسکه باشد . از اين دسته، بلع هوا هنگام غذاخوردن و يا خوردن غذاي زياد و يا خوردن نوشابه هاي گازدار است. تغيير در دماي معده بدنبال خوردن نوشابه ها و مواد غذايي سرد يا گرم مي تواند عامل تحريک باشد.


بيماريهاي عصبي و رواني نيز مي تواند شروع کننده سکسکه باشد که از جمله مي توان به استرس و بيماري هاي شخصيتي، اشاره کرد.
بيماري هاي جسمي نيز مي تواند علت ايجاد کننده سکسکه باشد که از جمله مي توان به بيماري هاي دستگاه مغز و اعصاب مثل صدمات، عفونت ها و ضايعات مغزي اشاره کرد. تحريک اعصاب محيطي مغزي نيز از علل مهم سکسکه است. همچنين  مي توان وجود جسم خارجي در گوش يا عفونت گلو ، گواتر، زخمهاي معده ، عفونتهاي داخل شکم، عفونت هاي ريوي را ذکر کرد که محرک سکسکه هستند. سکته هاي قلبي نيز گاهي عامل سکسکه هستند.

مصرف بعضي از داروها بخصوص داروهاي مصرفي در بيماريهاي عصبي رواني از علل سکسکه هستند.


برخلاف آن سکسکه هاي بلند مدت ياprolongeb  نادرتر هستند اما باعث ازکارافتادگي، ايجاد افسردگي، پنوموني کاهش وزن و اختلال خواب در بيمار مي شود.


علت هاي ايجاد سکسکه هاي بلند مدت
در صورتي  که  سکسکه  طولاني مدت  باشد يا به طور مکرر رخ  دهد، امکان  دارد به  علل  زير ايجاد شده  باشد:
خوردن  يا آشاميدن  غذا يا نوشيدني  داغ  يا مواد تحريک کننده

بيماري هاي  پرده  جنب  (پرده  نازکي  که  روي  ريه ها را مي پوشاند)

ذات الريه

اورمي  (جمع  شدن  مواد زايد سمي  در اثر نارسايي  کليه )

الکلي  بودن

مصرف  بعضي  از داروها

اختلالات  معده ، مري ، روده  يا لوزالعمده

حاملگي 

تحريک  مثانه

هپاتيت

گسترش  سرطان  از يک  قسمت  از بدن  به  کبد يا قسمتي  از پرده  جنب 

سابقه  عمل  جراحي  اخير، خصوصا جراحي  روي  شکم 

علل  عاطفي 

زخم معده و دوازدهه، گاستريت و ريفلاکس مري پديده هاي شايعي در بيماران داراي سکسکه مزمن هستند به همين دليل بررسي هاي دستگاه گوارش فوقاني مثل آندوسکوپي، مانومتري و... توصيه مي شود.

 

چنانچه گفته شد، معده خیلی پر و انباشته نیز می تواند باعث حمله های سکسکه شود که به شکل غیرارادی بروز می کند و در شرایط زیر پیش می آید: خوردن بیش از حد غذا و با سرعت، به درون کشیدن هوای بیش از اندازه، تغییر ناگهانی در دمای معده؛ مثل نوشیدن مایعات سرد بلافاصله بعد از نوشیدن یک نوشیدنی داغ.
منبع:mardomsalari.com

7 کاری که بعد از غذا ممنوع است

- آب ننوشيد: بلافاصله بعد از صرف غذا آب خوردن سبب رقيق شدن شيره معده مي‌شود بنابراين بهتر است نيم ساعت قبل و بعد از غذا آب ننوشيد. 

۲- سيگار نکشيد: به طور کلي سيگار نکشيد. اما سيگار کشيدن بعد از غذا گناه نابخشودني به حساب مي‌آيد. سيگار محيط معده را اسيدي مي‌کند. افراد سيگاري نيم ساعت بعد از غذا سيگار بکشند.

۳- ميوه نخوريد: از عادات بد ما ميوه خوردن بعد از صرف غذاست. بهتر است نيم ساعت قبل و بعد از غذا ميوه نخوريد چون سبب نفخ معده مي‌شود. البته ميوه پخته اشکالي ندارد. 

۴- حمام نکنيد: حداقل نيم ساعت فاصله قرار دهيد، به ويژه حمام داغ توصيه نمي‌شود زيرا در جريان خون در اطراف معده اختلال ايجاد مي‌کند و برهضم غذا اثر منفي مي‌گذارد. 

۵- راه نرويد: حداقل نيم يا يک ساعت بعد از صرف غذا پياده روي طولاني نکنيد تا هضم غذا بهتر صورت گيرد. 

۶- نخوابيد: در مورد خوابيدن تأکيد مي‌شود که حداقل ۲ ساعت بعد از خوردن غذا انجام نشود. بنابراين شام خوردن در آخر شب کار بسيار اشتباهي است. 

۷- چاي ننوشيد: در ميهماني‌‌ها هنوز غذا تمام نشده چاي جلوي ميهمان مي‌گذاريم. چاي مي‌تواند محيط معده را اسيدي کند و تأثير منفي بر مواد معدني معده بگذارد. بعد از غذا مايعات بايد با نيم ساعت تا يک ساعت فاصله مصرف شود.


منبع: سيمرغ

چت

سلام به همگی.   خوبید؟

امیدوارم ایام به کام باشه

خب به خاطر درخواست بعضی ها فقط اقدام به ساختن چت کردم

و اینکه مسائلی اگه براتون پیش‌اومد ما در قبالش مسئولیتی نداریم!

هر سه تا مدیرمون رو برکنار کردم

تینا

سوگل

فاطیما

اعتراضی هم وارد نیست!

از طرز مدیریت بعضی ها کاملا مشخص بود!

مدیران جدید جایگزین خواهند شد!

و اینکه اگر اقدام به چت گذاشتن کردم، به درخواست بعضی دوستان بود!

و اینکه جای داره از یکی واقعا معذرت خواهی بشه

حداقل من برای خودم وظیفه می‌دونم

بقیه به خودشون مربوطه

دکتر مهرزاد

به نوبه خودم ازتون معذرت می‌خوام بابت بی‌احترامی های اخیر

و در ادامه تأکید می‌کنم من هیچ گونه مسئولیتی در مورد چت ندارم!

لطفا بعضی ها هم نیان 

که وگرنه تو جمع خواهم گفت گم شید!!

البته بقیه پوزش

خب خوش باشید

گروه وبلاگ

به نام خداوند یگانه
سلام بر همه کاربران خاطرات آمپولی
گویا همه موافق بر داشتن گروه بودید
اینم گروه: https://t.me/joinchat/HBU6ekflyVgoDqsSXH0xUA
در ضمن کانال و گروه و وبلاگ هر سه عمومی هستند

کانال وبلاگ

سلام

خوبید؟!

عیدتون مبارک

روز پدر هم به همه پدران وبلاگ مبارک

گفتم بیام خبر جدیدم که از عنوانش مشخصه بگم و برم

------------------------------------------

نام کانال: خاطرات آمپولی

آدرس: @khateratampooli

آوردن افراد دیگه آزاده

 

چنانچه مایلید گروه هم ایجاد بشه موافقتتون رو اعلام کنید

خاطره ریحان عزیزم

سلام دوستان 😉
خوبید ؟ خوشید ؟ سلامتید ؟
ریحان هستم 😁 امسال نهمم انتخاب رشته دارم و خوب عاشق پزشکی و خدا بخواد قراره برم تجربی. ما تو خانوادمون پزشک زیاد داریم. از پدر و عمو ها و پسرعمو ها گرفته تا دخترخاله ام که پزشکه و یکی دیگه شون هم داروساز. اما خوشبختانه تا حالا لطف هیچکدومشون شامل حالم نشده😃😅بریم سراغ خاطره 😉 :
ما رفته بودیم مشهد . اون موقع هم مبتلایان یه ویروسی زیاد بود ... اونم تو مشهد که حالا مکه ای هاشونم زیاد بود ، خود عربا هم بودن 🤦🏼‍♀ نور علی نوری شده بود دیگه ... روز دومی بود که ما رفته بودیم مشهد . منم کلا از بدو ورود مون گیر داده بودم که یا می زارید من برم پارک آبی یا کلا می شینم تو هتل با گوشیم بازی می کنم 😅 من و مامانم و دوست مامانم و دخترش با هم رفته بودیم ... مرد باهامون نبود . مامانمم حریف من نمی شد . از اونطرف هم فرنوش ( دختر دوست مامانم ) حرف گوش کن بازی اش گل کرده بود طرف مامانمو می گرفت ... خلاصه ما روز اول همه خسته و خورد رسیدیم هتل و مامانم و دوستش یه راست رفتن حرم . منم گفتم بازار خودشیرینی داغه منم پاشم برم ... باهاشون رفتم و بماند که چقدر شلوغ بود ... موقع برگشت ، تو راه من حالت تهوع شدید داشتم ، جوریم هستم که اگر خودم نگم نه کسی می فهمه نه چهره ام نشون می ده مریض شدم . هتل نزدیک بود زود رسیدیم منم از فرصت استفاده کردم قبل از این که مامانم بیاد تو اتاق کلید و گرفتم رفتم گلاب به روتون هر چی تو قطار خورده بودم بالا آوردم 🙊🙈

مامانم اومد بالا دید من رو تختم تعجب کرد 😂 چون کلا سابقه نداره من به جز شبا رو تخت بخوابم 😂🤦🏼‍♀ برگشت گفت ریحان چی شده ؟ تو که انقدر زود خسته نمی شدی و عادتت بود و ... منم بهانه آوردم که بابا مادر من بیخیال خسته ام ، سردرد دارم . مامان منم خیلی مشکوک نگام کرد بعد اومد گرفت خوابید . منم حالم بد بود با فرنوش هماهنگ کردم مامان اونم اومد اتاق ما من رفتم پیش اون ( فرنوش دو سال از من بزرگتره ولی کلا خیلی مثبته جوری که بعضی وقتا دلم می خواد سرشو بکوبونم دیوار 🤦🏼‍♀😅 البته بعضی وقتا هم انقدر شیطنت می کنه بازم آدم دلش می خواد سرشو بکوبه دیوار 🤦🏼‍♀😂 ) اتاق اونا طبقه پایین بود ... منم رفتم اونجا و تازه دردسر اصلی شروع شد 😖 اسهال و استفراغ شدید گرفته بودم ... فرنوش هم نمی دونست باید چکار کنه هی می خواست زنگ بزنه به مامان اینا منم هی با خنده منصرفش می کردم و می گفتم میام با شال دست و پات و می بندم ها 😂 اونم می خندید بیخیال می شد دوباره دو دیقه بعد باید می رفتم گوشیشو ازش می گرفتم 😂 که اخرش سیم کارتا رو دراوردم گذاشتم تو جعبه دفترچه خاطراتم قفلش کردم که نتونه زنگ بزنه 😂 ( قرار شده بود من و فرنوش اتاق مون کلا از مامانا جدا شه برا همون چمدون و وسایلامم برده بودم . هوا تاریک نشده بود که مامانا برگشتن گفتن دارن می رن بازار ... فرنوش طبق معمول گفت من نمیام درس دارم ( اون لحظه می خواستم خفه اش کنم 🤦🏼‍♀

هنوز سال تحصیلی شروع نشده بود نشسته بود درس می خوند 😫 ) منم گفتم من نمیام حوصله ندارم که بازم مامانم تعجب کرد و گفت ریحانه مشکوک می زنی 😒 منم گفتم نه مشکوک نمی زنم این لیست و بگیر برام بخر بیار 😂 خلاصه هر جوری شده بود مامان اینا رفتن ... منم یکم بهتر شده بودم ... فرنوش برگشت گفت ریحانه فردا می ریم پارک آبی ها 😍 منم ذوق زده شده بودم تمام مایو و اینامو چیده بودم 😂 فرنوش هی ادا پسرا رو در می اورد می گفت جووون چه لعبتی بشی تو این لباست 😂 منم می خندیدم و خلاصه کلا درد و مرض فراموشم شده بود . فرداش رفتیم پارک آبی مامان اینا واسه یه سانس بلیط گرفته بودن ، من و فرنوش برای سه سانس که البته باز داشت مثبت بازی در می اورد نمی خواست بیاد منم عصبی شدم گفتم مامان که نیست ، خاله هم نیست ، من بدبخت اونجا دوباره حالم بد بشه چه خاکی تو سرم کنم ؟ که راضی شد و اومد باهام 😂 رفتیم پارک آبی ... نرسیده من رفتم تو چهار متری ، الحمدالله فرنوش بازم افتاده بود رو دور شیطنت مسخره بازی درمی اورد . یهو من حالم وسط قسمت عمیق بد شد بزور خودمو رسوندم به دستشویی و هر چی خورده بودم بالا آوردم . که مامانم دید و با نگرانی منو برد پیش خانمی که نمی دونم چکاره بود دقیقا ... پزشک بود کی بود 🤔 دیگه به بزرگی خودتون ببخشید در همین حد یادمه 😂 اونم گفت یه لیوان شیر داغ بگیر براش شاید مسموم شده ... منم خوردم اونو با بدبختی 🤢 واای اصن نمی دونین اون شیر داغه چه کوفتی بود اون وسط که 😖🤢😷 البته یکم اروم تر شدم ها 😶 هیچی دیگه مادر گرام نذاشت من بمونم فرنوش هم اومد و پارک آبی کوفت مون شد ... یه آژانس گرفتی رفتیم هتل دوباره جلو در هتل من حالم بد شد ولی چون معده ام خالی بود چیزی بالا نمی اوردم که راننده آژانسه سریع رسوندمون درمانگاه ... حالا درمانگاه هم شلووووغ . همه هم به یه دردی گرفتار بودن 😂 نوبت ما شد رفتیم تو دکتر بدون این که معاینه کنه تا شنید حالت تهوع دارم کلی نسخه نوشت و برگشت گفت چرا انقدر ضعیفی تو ؟ دوتا تقویت دیگه هم اضافه کرد 😐 حالا من

اون وسط هم حاضر بودم آمپول بزنم هم نبودم 😐 که فرنوش من و برد تو دستشویی مطب گفت این تویی ریحان ؟😶 منم با بی حالی نگاه کردم . شکه شدم بلند گفتم یا علی این کیه ؟😱😰 ( پوست من سفیده کلا ، رنگمم پریده بود جوری که رنگم با گچ دیوار یکسان بود 😐 هیچی دیگه اومدم دیدم مامانم داره گریه می کنه 🤦🏼‍♀ حالا من با اون حال خراب مامانمو دلداری می دادم 😐😂 دیگه شمشیر رو از رو بستن و منم رفتم سمت تزریقات 😰 باید تنها می رفتم چون مامانم که حالش بد بود ، از فرنوش خجالت می کشیدم ، دوست مامانم هم داشت مامانمو دلداری می داد 😫 هیچی دیگه رفتم تو قتلگاه و پرستاره هم عصبانی و خسته 😡 چشمامو دید گفت تکون بخوری ، جیغ و داد کنی هرچی شد پای خودته 😑 منم خوابیدم . حالا موقع آمپول زدن هم صدام درنمیادا 😐 نمی دونم این چشمای من چرا اینجورین هر وقت رفتم آمپول بزنم طرف همینو بهم گفته 😐 پرستاره اومد گفت خودتو شل کن . این زد . واااای حالا منم هی تو دلم فحشش می دادم 😤 بابا سه نقطه به ماکت که آمپول نمی زنی زیر دستت آدمه . طرف حرفی نمی زنه تو نباید که بدتر بزنی 😫 منم دیگه آخرش انقدر دردش زیاد شد از دستم در رفت بلند گفتم آآآی کثافت😂😂😂😂 خود پرستاره خنده اش گرفته بود گفت این آخری چی بود دیگه ؟😂 تا الان چند تا فحش بهم دادی ؟😂 منم گفتم همه رو که زدی بهت می گم 😂 اونم انقدر خندید نتونست بعدی رو بزنه 😂 هی می رفت میومد برام بزنه دوباره منو می دید خنده اش می گرفت 😂 آخرش گفت من کار دارم باید برم می دم دوستم برات بزنه 😂 منم همچنان خوابیده بودم و اومد دومی رو زد 😵


واااای خدایا این دیگه کی بود ؟😵 این چرا اینجوریه ؟ این آمپوله چیه ؟ دیگه داشت پام قطع می شد 😖 سرمم تو بالش بود ... یکی هم نیست بگه بابا لااقل بالشتاتونو یکم نرم تر بگیرید اون بیمار بدبخت می خواد تو بالشت گریه کنه بتونه😂 که دیگه دراورد و گفت برگرد سرم ات رو هم بزنم 😱 منم بار اولم بود 😐 البته سه سالم بود عمل کرده بودم زده بودم ولی خب چیزی از دردش یادم نبود برای همین می ترسیدم 😶 که فرنوش اومد پیشم و مامانم هم اومد 😍 خانمه هم گفت خانم ملاقات نیومدید که می خواد یه سرم بزنه انقدر لوسش می کنید 🔫😐 فرنوش هم موند پیشم و مامانم و دوستش بیرون موندن ... این خانمه هم هی می خواست رگ منو پیدا کنه هی نمی تونست 😐 حالا همیشه رگ دستای من معلومه ها 😐 از شانس گندم نیست شد . که گفت مشتت رو باز و بسته کن یکم . یه ربع هی سوراخ کرد دست منو بتونه پیدا کنه اخرش هم نکرد 😑 خوب بابا بلد نیستی برو لا اقل رو یکی ازمایش کن تحمل دردش بالا باشه نه من بدبخت که موقع درد کشیدن هم لال می شم 😑 اخرش بیخیال شد گفت پنج دقیقه دیگه دوباره میام اگه بازم رگش پیدا نشد باید به پاش بزنم 😫 منم استرس گرفته بودم دستام یخ زده بود حالم بد ترشده بود 😟 فرنوشم این وسط هی مسخره بازی درمیاورد که من یادم بره . هی می گفت دیدی چی شد ؟ نشد تو استخر لعبت مونو دید بزنیم ها ، عیب نداره عشقم شب تنهاییم دیگه 😂 ابرو می نداخت بالا می گفت چه شودددد که منم خنده ام بند نمیومد 😂 خانما تعجب کرده بودن این فرنوشم تمومش نمی کرد هی تو گوش من ادامه می داد 😂 آخرش یه حرفی زدم من محکم با بالشت رو تخت زدم تو سرش خانمه اومد دعوامون کرد 😶 فرنوشم می خندید می گفت خاک بر سر خجالتی ات کنن واسه من دم از عقاید می زنه ، برا همینه یه دوست پسرم نداری دیگه 🔫😂 حالا من مونده بودم این چه مرگش شده ؟ سرش به کجا خورده که انقدر شیطنت می کنه ؟😂 اونم می گفت صبح تو مایو دیدمت شیطون شدم 😑😂 آخرش هم خانمه اومد گفت چیه هی می خندین شما دو تا ؟ فرنوشم کم نیاورد گفت خدایی این تو مایو شیرین نمی شه ؟ منم با سرم تو دست پرستاره زدم تو سرش . همه هم داشتن به این می خندیدن 😐 حالا من اون وسط هی حرص می خوردم که دیدم بعله پرستاره با فرنوش هماهنگ کرده منو بخندونه من استرسم بره ، الان هم سرم رو وصل کرده و با خیال راحت داره نگام می کنه 😐😂 سرمم هم یه یک

عیدتان مبارک

سرخوش آن عیدی که آن بانی نور
ازکنار کعبه بنماید ظهور
قلبها را مهر هم عهدی زند
از حرم بانک انا المهدی زند

 

 
روزها نو نشده کهنه تر از دیروز است
گر کُند یوسف زهرا نظری ، نوروز است
لحظه ها در تپش تاب وتب آمدنش
آسمان چشم به راه قدمش هر روز است
اللهم عجل لولیک الفرج

 

 

عقل تکرار را نمی پذیرد ، اما احساس آری
طبیعت نیز دوستدار تکرار است
طبیعت را ساخته اند از تکرار
تکرار بهار مبارک . . .

 

 

و انتهای این قصه‌ی سرد و سفید
همیشه سبز خواهد بود
تا رسیدن سال نو ، تنها یک سلام خورشید باقی ست . . .
هزاران تبریک

 

 

کارت پستال عید نوروز ، کارت پستال عید نوروز 97

خاطره آقا یاسین عزیز

سلام خدمت همگی😍
یاسین هستم😊۲۹ ساله و پزشک
البته با اینکه پیر شدم دیگه، دوباره دارم درسم رو ادامه می‌دم😂
خب اینکه حدود چند ماهی می‌شه اینجارو پیدا کردم😄 ولی کلا هیچ اظهار نظر یا خاطره ای به اشتراک نزاشتم متاسفانه😊 در واقع فرصتی نبود😊
و الان هم وا سه اینجا متاسف شدم
گفتم موقعیت خوبیه خاطره بنویسم
و همچنین
منم هستم فرانک‌خانم
خب ببخشید من خیلی پر حرفم😝
بریم سراغ خاطره:
من یه برادر زاده دارم به اسم محسن تقریبا فکر کنم ۱۵ سالشه(من چطور عمویی ام که سن برادر زاده شو تقریبی میگه😂)
خب بگذریم حالا😊
این برادر زاده ما به قدری ترسو تشریف دارن که گاهی فکر می‌کنم دخترن (بدون توهین به کسی😂)
ولی جدا از حرفی واقعا ترسو هست و این بعضی اوقات غیرقابل تحمله یعنی از تحمل من خارجه
پنجشنبه حدود ساعت دو بود
شیفت شب بودم و صبحش هم نتونسته بودم استراحتی بکنم
یه خانواده تصادفی آورده بودند و داشتیم رسیدگی می‌کردیم
من و یه دکتر دیگه و یه پرستار سر یه دختر کچولوی بامزه پنج ـــ شش ساله بودخیلی ناز بود
وقتی وضعیتش نرمال شد رفتیم کمک بغل تختیش که برادرش بود
برادرشون زیاد آسیبی نداشتن و فقط جراحت دست بود و یکی از تاندون های دستشون پاره شده بود که بایستی سریعا عمل می‌شدن و مشکل دیگه ای وجود نداشت
همین‌جور که داشتم نگاه میکردم چون به من احتیاجی نبود ترجیح دادم نگاه کنم
که داشتن خون رو بند می‌آوردن
یه لحضه صدای دستگاه بلند شد
حراسون برگشتم
دختر کچلومون که اسمش سحر بود ایست قلبی کرده بود😭
پزشکان نزدیک تخت سریع کار رو شروع کردن
ولی برنگشت😭
دختر کچولومون رفت😭
( یاد آوری این خاطره سخته واقعا واقعا سخته باید توی موقعیت قرار گرفته باشی تا بدونی حالمو😭)
حالا برادرش که ۲۲-۲۳ در این حد و حدود میزد
داشت خود زنی میکرد😭
خیلی سخت بود
خونریزی دستش شدید شده بود دیگه طاقت نیوردم و رفتم بیرون
رفتم تو اتاقم و از ته دل زار زدم
خیلی سخت بود
خیلی😭
خیلی سخته وقتی ببینی یه بچه که هنوز هیچ کدوم از آرزو هاش براورده نشده روحش به آسمون بره
دیگه حالم خراب بود
روی تختی که برای معاینه بود دراز کشیدم
چشمام فجیع می‌سوخت
دیگه داشت خوابم می‌گرفت گوشیم زنگ خورد
اوایل قصد نداشتم بر دارم ولی یع لحضه گفتم شاید مامانمه نگران می‌شه
رفتم سر میز
دیدم نوشته داداش شاهین( ۳۸ساله و مهندس برق ولی شغلش یه چیز دیگس)
- بله؟!
ــ سلام یاسین
ــ سلام
ــ خوبی؟! فکر کنم خسته ای!
ــ آره
ــ یاسین، محسن تب کرده هر کاری می‌کنیم پایین نمیاد چی کار کنم؟ بیارمش اونجا؟
ــ تب بر داری خونه؟
ــ نمی‌دونم!
ــ خب برادر من برو نگاه کن!
ــ یاسین بیا از خیر این مورد بگذر و یه راه حل دیگه!
ــ شیاف
ــ آ باریکلا
ــ شاهین کلافه‌ام کردی اینارو که خودت می‌دونستی واسه چی دیگه من رو اذیت می‌کنی؟!
ــ ببخشید؛ خدافظ
و قطع کرد
خیلی زود ناراحت می‌شه
کلا همینجوره و با عین حال مهربونی شوخ طبعی خیلی زود دلگیر می‌شه
کلافه شدم رفتم بیرون از بیمارستان
داخل حیاط نشستم
چشمام رو بستم
هعی صورت اون دخترک میومد جلوم
به کار هایی که در رابطه با اون دختر کرده بودم فکر کردم
تا شاید نکنه اشتباه از من بوده باشه!
خیلی سخت بود
بگذریم
دیگه تا خود صبح مراجعه کننده ای نداشتیم
بعد شیفت یکسره رفتم خونه
و همونجا تو پادری دراز کشیدم
و خوابیدم😂
با تکون های دستی بیدار شدم
بابا بود
ــ یاسین پاشو باباجان برو تو اتاقت بخواب معلومه خسته ای پاشو
با چشمای بسته اطاعت کردم
وقتی به تخت رسیدم خوابیدم باز
ظهر ساعت ۱ بیدار شدم😂
رفتم بیرون
مامان داشت بساط ناهار رو توی سفره می‌چید
رفتم سمتش و گونه‌اش رو بوسیدم
کنار سفره نشستم
ــ چخبرا یاسین؟
ــهیچی مامان فقط فکرم داغونه و قضیه رو تعریف کردم😭(کلا گزارش میدم😂)
مامان هم با گفتن حرف هایی مثله تقصیر تو نبوده و خواست کسه دیگه‌ای بوده و با حرفهاش حالم رو تسکین داد😌
بعد ناهار نیم ساعت بعدش یاد محسن افتادم
گفتم حالا که بیکارم یه سر بهش بزنم😳
رفتم حاضر شدم
و د برو که رفتیم
وقتی رسیدم زنگ زدم زن داداش برداشت و دعوت کرد برم داخل
وقتی رفتم تو شاهین اومده بود پیش‌واز
( کدورتی به دل نمی‌گیره😄)
بغلش کردم و سلام دادم و بعد هم به زن داداش سلامی دادم
ــ محسن چطوره؟!
ــ هیچی فقط بدتر شده
ــ چرا نبردیش دکتر
ــ انگار نمی‌شناسیش!
بعد یه چای بلند شدم گفتم شاهین بیا بریم ببینم چه گلی باز به سرمون زده
وقتی رفتم تو خواب بود
صورتش پر عرق بود
مشخص بود تب داره
رفتم کنارش و توی کناره تخت نشستم
آروم صداش زدم محسن جان؟! محسن عمو چشملت رو باز کن !
چشماش رو که باز کرد انگار کع با دیدنم شوکه شده یه لحضه بچه هنگ کرد بعد عادی شد
خواست عادی جلوه بده
بلند شد
ــ سلام عمو خوش اومدی😜
ــ سلام، چخبرا؟ باز چی‌کار کردی؟
ــ هیچی فقط یکم با دوستام رفتیم عشق و حال!
ــ حالا بزار ببینمت
کیفم رو باز کردم
۳۹° تب داشت، فشار بزرگش 80بود، یکی از گوشهاش عفونی بود، گلوش عفونت داشت
سینش خس خس داشت ( توی گوشی میشه گفت صدای ویز ویز میده و نظیر این)
و...
تا اینجا گفتم تا بدونید الکی الکی دارو نمی‌دیم😂 اینم برای تو آقا محسن هعی بگو الکی الکی
ریلکس بودم
رفتم بیرون و از شاهین نسخه‌اش رو گرفتم
روی مبل نشستم تا همونجا دارو بنویسم
چون اگه تو اتاق بودم مزاحمت های محسن تمرکزم رو به هم می‌ریخت😂
نشستم و دفترچشو باز کردم
شروع کردم
پنی سلین۶.۳.۳ سه تا هر دوازده ساعت
استامینوفن و سرماخوردگی
یه سرم هم واسه فشارش نوشتم
یه تب بر هم نوشتم
واسه سرفه هاش اسپری سالمکس یا همون سالمترول رو نوشتم
محض احتیاط یه پنادور هم نوشتم
دو تا تقویتی هم نوشتم
یه دونه هم دگزا
و شایدم چند تا قرص دیگه نوشته ام
فقط یه شربت خلط آور نوشته بودم که اسمش الان یادم نمیاد😥
دادم شاهین بره بگیره
رفتم کنار محسن تا دوباره سعی در حقه بازی نکنه چون سابقه‌اش خرابه😂😂
دراز کشیده بود
تا منو دید
گفت : یاسین آمپول که ننوشتی؟!! ( کنار باباش بهم میگه عمو و وقتی تنهاییم راحــــــــت انگار همسنشم البته اینطوری راضیم😂)
گفتم چه انتظارایی داری محسن جان یه نگاهی به خودت بنداز!
گفت من که نمی‌زنم
گفتم عقل کل من می‌زنم دیگه دوما محسن بحث کردی با بابات طرفی ( باباش همون شاهین ورزشکار🙉)
اونم دیگه حرفی نزد
حدود یه ربع بعد شاهین اومد
زن داداش هم میوه آورده بود چهار زانو رو تخت نشسته بودم داشتم می‌خوردم😂
با دهن پر اشاره کردم بیا جلو تر😂
گفت از قحطی فرار کردی یاسین؟!😳
کیسه رو ازش گرفتم و نگاهی بهش انداختم
گفتم محسن جان چیزی خوردی؟!
ــ من که نمیزنم خودتونو خسته نکنید
گفتم محسن کم بحث کن حوصله ندارم دیشب شیفت بودم خستگی هنوز تو تنمه😠
ــ خب برو استراحت کن مگه من جلوتو گرفتم عمو؟!😱
شاهین : محسن درست حرف بزن با بزرگترت
محسن: نمی‌خوام همش زور زور زور
شاهین: بچه شدی محسن؟!
منم دیدم همون آشه و همون کاسه با اخم های درهم شروع کردم به حاضر کردن
پن باید تست می‌شد (داخل جلدی)
توی سرنگ انسولین کشیدم مقداریشو
اززن داداش پنبه و الکل گرفتم
ــ محسن ساعدتو بیار
دستشو آورد و گفت ببین هر چقدرم از این کارا بکنی و مقدمه کارتو بچینی ادامه نداره!😒😒😒
گفتم دسته تو نیست که بچه😁
گفت مـ....ن...بـ..چ..هـ..نـیـــستم
گفتم اوکی در آینده نه چندان دور معلوم خواهد شد😌
همون حین تستشو انجام دادم
تست حدود ۱۵-۲۰ دقیقه مشخص می‌شه
وقتی که سرنگ رو انداختم دور
و تلگرامم رو چک کردم😣
وقتی زمانش شد دستشو نگاه کردم
حساسیت نداشت😂
رفتم آمپولاش رو آماده کردم
برگشتم دیدم داره بی‌صدا گریه می‌کنه (چقدر تو لوسی بچه😪😪)
گفتم محسن ببین این کارات فایده نداره عزیزم بگیر بخواب اینارو بزنم خلاص شی
ــ یاسین نزنم
ــ محسن یا ‌دراز بکش یا باباتو صدا کنم درازت کنه؟! (شاهین تو این حین بیرون بود )
ــ آمپـــــــــــــــــــول نمـــــــــــــــــــی خــــــــــــــــــــــــــــوام😭
داد زدم شاهین؟؟؟؟؟؟ شاهیــــــــــــن؟؟
یه چند لحضه بعد اومد
شاهین ــ جانم؟
گفتم بیا محسن رو دراز کن
اخماشو کرد تو هم و گفت محسن کم بچه باش بگیر بخواب ببینم
بعدم در گوشش یه چیزی گفت که محسن گفت قول؟ شاهین هم تایید کرد(آی ام نامحرم😪)
بعدم محسن خوابید تو حین کوتاهی که داشتم پنبه می‌کشیدم صد بار خواست بلند شه
شاهین نزاشت😌
آروم سوزن رو فرو کردم
به آی آی هاش توجه نمی‌کردم
انگشتم رو گذاشتم رو پیستون و آسپیره کردم
یه جیغایی می‌کشید که نگین
انگار بچه دو سالس😒
گفتم یکم تحمل کن😁
بعد که تموم شد به شاهین گفتم
یکم آب بیار داره میلرزه
بلندش کردم
سرش رو گذاشتم رو سینم
ــ هی هی محسن بچه نشو، می‌دونم درد داشت ولی تو دیگه مردی شدی واسه خودت باید تحمل کنی و...
شاهین آب آورد خورد
بعد درازش کردم و پنبه کشیدم آمپول رو تزریق کردم
به جز آی آی و صدای گریه هاش واکنش دیگه ای نداش
اون آخریه رو هم زدم که همون بود وقتی بلندش کردم
از گریه های بی وقفه اش سرفه‌اش گرفته بود
(که ماهیچه هاش انقباض می‌داد و مخاط هم دورشو تنگ کرده بود به نهوی یعنی تنفس آسانی نداشت و سرفه هم داشت که این میتونه به استفراغ هم ختم بشه و محسن در اویل این بود ما به این حالت که کمی توضیح دادم حمله آسمی میگن و در ضمن سرماخوردگی هم می‌تونه عامل آسم باشه "اینم واسه اطلاعات خودتون😊)
اسپری خودش واسه این مواقع مناسب نبود و تو کیفم یه سالبوتامول داشتم
دادم زد
بهتر شد
بهتر که شد به شوخی گفتم منم برم که الان محسن من رو می‌کشه
و بعد یه ربع تعارف تیکه پاره کردن برگشتم خونه
و دوباره خوواااب

پ.ن: ببخشید اگه بد بود چون بار اولم بود و ممنون که وقت ارزشمندتون رو گذاشتید
پ.ن: این که من وقتی مریضی فوت بشه اونم جلوی من به شدت ناراحت می‌شم ولی سعی می‌کنم سریعااا فراموش کنم😊
پ.ن: مهم نیست بقیه دربارتون چی می‌گن مهم اینه که شما چطوری فکر خواهید کرد


مهدیم من که مرا گرمی بازاری نیست
بهتر از یوسفم و هیچ خریداری نیست
همه گویند که در حسرت دیدار من اند
لیک در گفته‌ی این طایفه کرداری نیست
ای که دائم به دعایی که ببینی رخ من
تا که خالص نشوی باتو مرا کاری نیست
صلوات

یاعلی

فرانک و صحبت ها با کاربران وب

سلام

بعد مدت ها ... فرض شدن می‌خواستم حرف بزنم 

اول از همه این رو بگم گویا من خوش‌رفتاری کردنام و بعضی کار های دیگه‌ام بهتون نساخته

از همه مهم تر

شما به چه حقی به فاطیما این حرف ها رو زدین؟!!!

شما خودتون رو باسواد این مملکت می‌دونین؟😒

واقعا اگه شما ها تحصیل کرده اید من دیگه حرفی ندارم!

البته این شامل بعضی ها نمی‌شه مثله آقا مهرسام، آقا مهرزاد، آقا شایان، فاطیماجان و...

و به بعضی ها هم باید اخطار داد که سرخود هستن

و به حق های مختلف که خودشون گویا ترسیم کردن این حقوق رو برمی‌دارن وب رو حذف می‌کنن!

من برای اینجا زحمت کشیده بودم...

خیلی...

و اینکه از مجبورا از مدیریت کل گزارش خواستم و گفتن کی وب رو حذف کرده

ازشون انتظار نداشتم

و ایشون رو مانند خواهر نداشتم می‌دونستم

یه خواهر بزرگتر!

ولی اشتباه کردم

نمی‌دونم چرا ولی اینجا گویا ساده فرض می‌شم!

هه!

من توی زندگیم خیلی زمین خوردم

اونم با سن کمم

تنهایی بلند شدم

یعنی کسی کنارم نبود

پس از من انتظار ساده بودن رو نداشته باشید

و اگر این چندی رو تأخیر داشتم، دلیل قانع کننده ای بود.

و اینکه یکی از اونا

درگیر بودم تا برای راحتیتون وب سایت طراحی کنم

فاطیما دید

نصفه کارست

من با چه ذوقی داشتم دنبال قطعه ها می‌گشتم

ولی ندونستم

ندونستم

 

 

مهم ترین حرف من این هست:

اونایی که از این به بعد پای وبلاگ هستن

و می‌خوان بازم باشن

فقط یک‌ کلمه بگن

هستم

و همچنین

عیدتون پیشاپیش مبارک

التماس دعا

 

( و من اهل کینه‌توزی و آه و ناله نیستم

تو خانوادم اینطوری بوده

و اینکه درسته فهمیدم کی‌هستی

حتی بیش‌تر از اسمت

خیلی...

ولی بخشیدمت)